دوشنبه

معلم می مانم !



هر چه بیشتر می اندیشم ، راسخ تر می شوم بر این باور که حرفه ام زیباترین کاری است که می توان در طول عمر انجام داد ، آنقدر لذت بخش است که در وصف آن عاجز می ماند قلم ! تجربه ی شیرینی است که مزه مزه نکردنش تا به حال اشتباهی بزرگ بوده است از سوی من که هرچه به دنبال علتی می گردم برای توجیه این کوتاهی ، پاسخی نمی یابم مگر "خودخواهی" وجز خودخواهی هیچ ! آری ! سخن از معلمی می گویم ! که زیباست ! که لذت بخش است ! که شیرین است و بی بهانه ! معلمی به معنای واقعی را مدتی بیش نیست که تجربه می کنم ! درس دادن به بچه ها ! به کودکانی که ساده و معصوم چشم می دوزند در چشم من و منتظر می مانند برای آموختنی بی بهانه... مهربان و بی ریا دست در دستم می گذارند تا بیاموزمشان هر آنچه می دانم و چه بی غرض و بی دروغ هر روز عاشق تر می شوند مرا ! پیش از این هم معلم بوده ام ! اما نه معلم کودکان که به واقع بزرگ ترانند در مدرسه ی مهر و صفا ... می خواهم ساده از صمیمیتشان بنویسم ! آنچنان که اگر خودشان هم بخواننداین نوشته را بفهمند و بگویند : "خانوم ! از ما نوشته ای ؟؟ با شیطنت نگاهم کنند وریز و بی صدا بخندند ! امروز یکی شان در ساعت نقاشی مرا کشید ! بی آنکه از او خواسته باشم ! آنقدر زیبا کشید مرا که خنده ام گرفت : که من اینهمه زیبایم ؟ چاقی ام را به طور معجزه آسایی دلنشین کشید و خندید و گفت : خانوم ! هیچوقت مثل مامان من لاغر نشوید ! به خودش نگویید اما خیلی زشت است ! خوش به حال سامان که مامانش چاق و خوشگل است و من خندیدم از این تعبیر کودکانه و آنقدر خندیدم که اشک هایم سرازیر شد ! کاش این بچه را بعضی از دوستانم که دمادم به چاقی ام ایراد می گیرند ، می دیدند تا بگویم بهشان که حرف راست را از بچه بشنوید که می گوید من خوشگلم ! دوستشان دارم ، بیش از آنچه در تصورم بود و مهرم بر آنان که با مشکلاتی خاص دست و پنجه نرم می کنند بیشتر است و بیشتر دوستشان دارم ! فرزاد مشکل شنوایی دارد و گاه بار ها کلمه ای را برایش تکرار می کنم تا از لب خوانی دست بردارد و سعی کند بفهمد و بنویسد ! سجاد را که دستانش آنقدر قدرت ندارد و برای نوشتن یک پاراگراف مدت زیادی از من وقت می برد ، محمدرضا را که انرژی ناتمامی دارد برای شیطنت که لاجرم تمرکزش را می گیرد و همیشه ناچارم در آغوش گیرمش و پس از نثار بوسه های فراوان سعی کنم نگاهش را به نگاهم متوجه سازم ! رامین را که شیوه ی دوستی را بلد نیست و بچه ها دیوانه اش می نامند ولی میدانم سراسر وجودش از مهری پاک آکنده است و تنها گناهش این است که راه مهرورزی را نمی داند ... این روزها دیرترآپ می کنم چرا که همه ی وقتم را با بچه هایم و برای آنها که دوست تر می دارمشان عصر ها هم ساعتی را اختصاص می دهم برای جبران مشکلاتشان و شب ها هم پس از پرداختن به کار های همیشگی همه ی وقت مانده ام متعلق به دوستی دور است که نزدیک می شوم هر روز بیش از روز پیش به او به واسطه ی مهر سرشارش به من !
پسا نوشت : هم چنان لب تر کنی رفیقتم ! کافیه با من سر کنی !
پسا نوشت تر:من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است ! بیا بی ره توشه قدم در راه بی
برگشت بگذاریم و هیچ ! دیگر هیچ !حتی هیچ ! هیچ نبینیم !

۶ نظر:

ناشناس گفت...

چه دنیایی بود دنیای بچگی.
کاش میشد همیشه بچه میموندیم یا ... .

پریسا جان اتوبوس من خانه ابری حساب نمیشه؟

http://mishane.blogfa.com/ گفت...

سلام
بهترين شغل رو انتخاب كردي
خوش به حال بچه ها

ناشناس گفت...

چقدر زيبا و واقعي نوشتي و همين نشان مي دهد كه وقتي آدم به جاي نوشتن از مد هاي قلم حرف دلش را بزند اصيل تر و دلنشين تر مي نويسد.اين نشان مي دهد هميشه لازم نيست آدم از سياست بنويسد آدم بهتر از مثل تو از آدميت بنويسد اين از خيلي چيزها مهم تر و زيبا تر است

ناشناس گفت...

بالا

ناشناس گفت...

اپم پریسای عزیز.

ناشناس گفت...

سلام

.............
بي ويلن و ويلا
تعطيلات آخر عمر
..... و حقوق اندك بازنشستگي