سه‌شنبه

به امید آنکه بخوانی و ...


می نویسم ٬ چه ٬ می دانم اینها را می خوانی ! هر کجا که باشی ٬ می خوانی اینها را ٬ می خوانی و می خندی ٬ خنده ای بر لب هایت می نشانی برای آرامش دادن به من ! اما ! من ! می دانم خون است دلت ! سرخ تر از سرخ است دلت ! سرخ تر از شفق خورشید ! می دانم می خوانی و می گویی : ناراحت نباش ! می گذرد ! این روزها و این مشکلات هم ! می گذرد ! نگران نباش ! اما ! من ! مگر می توانم !؟ تو دوری و تو تنهایی ! کم نیست ! هم دوری ! هم تنهایی ! میان آدمیانی که نزدیک می دانند خود را ! اما ! نیستند ! دشمن تر از دشمنان قسم خورده اند بر ما ! می دانم پاسخت چیست ، خواهی گفت : صبور باش ! تحمل کن ! سر میاد زمستون ! گلایه مکن ! به مراد خواهد شد همه چیز ! گلایه نمی کنم ! نه از دوری تو ! نه از تنهایی تو و نه از دلتنگی برای تو! گلایه نمی کنم ! من هم مانند تو بر این باورم که وطن بی معناست ! وطن من و تو آن جایی که است که "آزادی" ٬ "برابری" ٬ و "عشق" خانه کرده باشد ٬ آنجا که "سوسیالیسم" ٬"دموکراسی" و "عرفان "دست به دست هم داده اند ٬ تا وطن بسازند ٬ مثالشان را نیک می دانیم ٬ هم من ٬ هم تو ٬ در غرب ٬ مارکس (برابری) ٬ سارتر (آزادی) و برگسون(عرفان) و در شرق ٬ مزدک (برابری) ٬بودا (آزادی) و حلاج (عرفان) ٬ ایده آل های والای انسان امروز و رنج توده ی محروم جهان را می سازند. چه یک نفس گفتم همه را ! بی وقفه گفتم تا اعتراض نکنی ! اما ! تو زیرک تر از آنی که من بگویم و نفهمی ! چهره در هم نکش ! می دانم ! می خواهی بگویی ! عرفان !!! عرفان به چه کارمان می آید ؟ نه !؟ همین را می خواستی بگویی ؟ می دانم !می شناسمت ! خوب می شناسمت ! فاصله ها هم حتی نمی توانند مانع از شناخت همه ی خوبی هایت شوند ٬چه ٬ یکسر همه خوبی تو ! اما! نه ! نخواه که عرفان را حذف کنم ! حیف می شود اگر نباشد و نتوانیم عاشقی کنیم ! بگذار عاشقی کنیم ! آخر ! عاشق نباشیم ٬ دلتنگ نمی شویم! دلتنگ نشویم ٬تنها می مانیم ! تنها بمانیم می شویم همین که هستیم ! نخواه همین بمانیم که هستیم ! که تنهایی رنج کوچکی نیست ! می خواهم که تنها نباشم ! می خواهم که تنها نباشیم !پس عرفان را هم به بازی راه بده ! تا اگر روزی ٬ توانستیم باشیم و بمانیم در کنارهم ٬ عاشق شویم و عاشق بمانیم ٬ با همه ی این ها ٬ با همه ی بی وطنی مان ٬ دوری و تنهایی ات ! مرا می آزارد ٬ تنها دل تسلایم این است که گرچه دوری ! اما ! آزادی ! و همین خوش ترین بشارت هاست بر من که می توانی آزاد زندگی کنی ! با همه ی این ها سخت است دوری ات و تنهایی ات ! آنقدر که گاه بغضی تلخ گلویم را می فشارد تا بگویم بس است ! بس کن ! برای نان گرسنه از نان خود ٬ برای آزادی مردم ٬ اسارت خویش ٬ را به جان نخر ٬ برای برخورداری محرومان ٬ محرومیت خویش را تحمل نکن و برای راحت خلق ٬ رنج خویش را استقبال نکن ! بس است دیگر ! دمی بیاسای ! می دانی که همه خوابیده اند ! افسون شده اند و خوابیده اند ! آن ها که بیدارند در حال فرارند ٬ این خفته های افسون شده را بیدار نکن ٬ وادارشان نکن که بایستند ٬ آن فراری ها را بر نگردان ٬ وادارشان نساز که بمانند ٬ این کارها آسان نیست ٬ بر تو شکی ندارم ! می دانم که می توانی ٬ می خواهم که نخواهی ! هیچ کس صدایت را ٬ نوایت را پاسخ نخواهد داد... تنها می مانی در این رستاخیز بی رحم ! بگذر و بیاسای ٬ این ها را هر روز می خواهم که بگویم ٬ که بگذر از همه و بگذارشان به حال خود بمانند ! مرا دریاب ! که سخت به بودنت و به داشتنت عشق دارم و این نه عادت است و نه نیاز ! که همه یک سر و یک جا عشق به بودن تو است ٬ به سلامت بودنت ! می خواهم بگویم این ها را ٬ اما نمی توانم !نمی توانم ٬ شوقت را٬ اراده ات را ٬ اصرارت را و صداقتت را که می بینم ٬ خاموش می شوم ! اما ! این روزها که سخت تر می گذرد بر تو ٬ رنج من هم بیش می شود ٬ این روزها که می دانم بد می گذرد بر تن خسته و رنج کشیده ات ٬ این روز ها که دیگر حتی نمی توانم از این فاصله چشمان زیبایت که خسته تر از همیشه اند را ببینم و دلخوش کنم به این دیدارهای مجازی به واسطه ی روزنی کوچک که نه می تواند بگوید چه می گذرد بر تو و نه می تواند نزدیکمان کند به هم ٬زبان به شکوه گشوده ام که بس است دیگر...به جای همه کمی به فکر من باش و به فکر خودت ! اما ٬ نیستی که این ها را هم حتی بگویم ٬ غر بزنم و با لبخندی آرامم کنی به صبر...حالا دلخوشم به اینکه اگر بیایم همه ی این دوری ها پایان می گیرد ٬ فارغ از همه ی سختی هایش ٬ می آیم و می مانم ٬ در کنارت ٬ می آیم و تا همیشه می مانم ! کاش باور کنی که هیچ و هیچ ارزش لحظه ای رنج تو را ندارد ٬ کاش باور کنی که آنچه باید باشد و نیست تا پاسخی شود برای مرارت های دمادمت ٬ تنها خود آگاهی است که مردمان بی بهره اند از آن و بر آنند تا بمانند در این جهل دمادم ...بگذار بمانند ٬ بگذر و بیاسای ٬ تا این دلهر ها و دلواپسی های همیشه ام اندکی کم شود ! جز تو مگر که را دارم!!!
پی نوشت : خرده نگیرید بر من که زیاده نوشتم ٬ آنان که می دانند ٬ آگاهند این روزها چه می گذرد بر ما و بر من از بی خبری اش! پی نوشت تر : هم چنان ٬ لب تر کنی ٬ رفیقتم ٬ کافیه با ما سر کنی
!

۱ نظر:

http://mishane.blogfa.com/ گفت...

سلام
لب تر کنی. رفیقتم
همیشه از این می ترسم رفیق خوبی هستم یا نه
خیلی نگرانتم حیف که نمی شه خیلی از حرفها را حتی در این دنیای مجازی زد